¸.•**• رویـــــــــای خاطـــــــرات •**•.¸
با توأم ای رفته از دست، هر کجا باشم غمت هست
سنگ را همان کسی پرتاب میکند که سینه سپر کرده سنگش را به سینه می زدی ، دست را همان کسی تکان می دهد که گمان نمیکردی آن چشم ها رفتن را هم بلد باشند . . . بزرگترین ضربه را کسی می زند که فکرش را هم نمیکردی بتواند ، نه اصلا بخواهد سرت را به زمین بکوباند . چوب را کسی بدست می گیرد که زدن را گناه می دانست و گرفتنش را خطا . حقیقت تلخی ست اما در کمال ناباوری باید آن گوشه کنارها یک احتمال را درنظر گرفت یک درصد جای خالی باقی گذاشت برای کسانی که به ظاهر نزدیک اند اما دلهایشان دور . برای کسانی که با دست هایشان صورتت را نوازش میکنند با پاهایشان چوبه ی دارَت را می زنند . . . همیشه یک جای خالی باقی بگذار برای روزهایی که شاید سنگ ها آوار شوند بر سرت و بجای اشک خون ها جاری شود بر گونه هایت . . .
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم ... آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی.....
Power By:
LoxBlog.Com |