¸.•**• رویـــــــــای خاطـــــــرات •**•.¸
با توأم ای رفته از دست، هر کجا باشم غمت هست
گذشته ای که حالمان را گرفته است آینده ای که حالی برای رسیدنش نداریم و حالی که حالمان را بهم میزند چه زندگی خوبی!!! هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی از این زمانه دلم سیر می شود گاهی عقاب تیز پر دشت های استغنا اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی نگاه مردم بیگانه در دل غربت به چشم خسته من تیر می شود گاهی مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی بگیر دست مرا آشنای درد بگیر مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی بسوی خود مرا می کشد چه خون و چه خاک محبت است که زنجیر می شود گاهی... جان غمگین، تن سوزان، دل شیدا دارم آنچه شایسته عشق است، مهیا دارم سوز دل، خون جگر، آتش غم، درد فراق چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟ و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟ چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض جواب حسرت این چند سال من شده ای؟ چقد حافظ یلدانشین ورق بخورد؟ تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای چقد لکنت شب گریه را مجاب کنم؟ خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟ هنوز نذر شب جمعه های من این است که اتفاق بیفتد حلال من شده ای که اتفاق بیفتد کنار تو هستم برای وسعت پرواز بال من شده ای میان بغض و تبسم میان وحشت و عشق تو شاعرانه ترین احتمال من شده ای مرا به دوزخ بیداریم نیازی نیست چقدر خواب قشنگیست مال من شده ای سنگ را همان کسی پرتاب میکند که سینه سپر کرده سنگش را به سینه می زدی ، دست را همان کسی تکان می دهد که گمان نمیکردی آن چشم ها رفتن را هم بلد باشند . . . بزرگترین ضربه را کسی می زند که فکرش را هم نمیکردی بتواند ، نه اصلا بخواهد سرت را به زمین بکوباند . چوب را کسی بدست می گیرد که زدن را گناه می دانست و گرفتنش را خطا . حقیقت تلخی ست اما در کمال ناباوری باید آن گوشه کنارها یک احتمال را درنظر گرفت یک درصد جای خالی باقی گذاشت برای کسانی که به ظاهر نزدیک اند اما دلهایشان دور . برای کسانی که با دست هایشان صورتت را نوازش میکنند با پاهایشان چوبه ی دارَت را می زنند . . . همیشه یک جای خالی باقی بگذار برای روزهایی که شاید سنگ ها آوار شوند بر سرت و بجای اشک خون ها جاری شود بر گونه هایت . . .
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم ... آمدی درخواب من دیشب چه کاری داشتی ای عجب از این طرفها هم گذاری داشتی راه را گم کرده بودی نیمه شب شاید عزیز یا که شاید با دل تنگم قراری داشتی مهربانی هم بلد بودی عجب نامهربان بعد عمری یادت افتاده که یاری داشتی سر به زیرانداختی و گفتی آهسته سلام لب فروبستی نگاه شرمساری داشتی خواستم چیزی بگویم گریه بغضم را شکست نه نگفتم سالها چشم انتظاری داشتی با نوازش می کشیدی آه و می گفتی ببخش سربه دوشم هق هق بی اختیاری داشتی وقت رفتن بغض کردی خیره ماندی سوی من شاید از دیوانه ی خود انتظاری داشتی صبح بوی گل تمام خانه را پر کرده بود کاش می شد باز در خوابم گذاری داشتی عشق یعنی بی گلایه لب فرو بستن، سکوت دلخوش از اینکه شبی با او قراری داشتی..... خدایا.... دریافته ام کسی که می گوید " برایم دعا کن ...".. از روی عادت نمی گوید....! کم آورده است.... دخل و خرجش دیگر باهم نمی خواند... صبرش تمام شده است .... ولی دردهایش هنوز باقی مانده است....!!! خدایا کاش می دانستی چقدر دردناک است ،شنیدن جمله "برایم دعا کن..." خدایا کمکش کن .. هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد.... تا زمانیکه رسیدن به تو امکان دارد زندگی درد قشنگیست که جریان دارد زندگی درد قشنگیست بجز شب هایش! که بدون تو فقط خواب پریشان دارد یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند؟! کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد ! خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد! شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر سر و سریست که با موی پریشان دارد من از آن روز که در بند توأم فهمیدم زندگی درد قشنگیست که جریان دارد سخت ترین مرحله تنهایی آنجاییست که باید به همه ثابت کنی چقدر قوی هستی ! و بعد از آنکه تشویق هایشان تمام شد، بگویی از خنده دلت درد گرفته و بروی روی کاسه توالت تمام قوی بودنت را بالا بیاوری تنهایی ات را گریه کنی! بيا چند روزى جاهايمان را عوض كنيم! تو عاشقم شو و من بيخيال ترين آدمِ دنيا... عاشق که می شوی لالایی خواندن هم یاد بگیر ! شب های باقیمانده ی عمرت به این سادگی ها صبح نخواهند شد ...! وقتی میدانید یک نفر دوستتان دارد وقتی میدانید حضورتان مهم است حتی در حد چند ثانیه... وقتی میدانید اگر بی خبرش بگذارید خود خوری میکند... وقتی همه ی این ها را بهتر از خودش میدانید پس چرا یکهو غیبتان میزند؟! چرا میروید و دیگر خبری ازتان نمیشود؟! پیش خودتان چه فکری میکنید؟! لابد میگویید مشکل خودش است میخواست دوست نداشته باشد...!! اینطور که نمیشود جانم! مثل این میماند که تو با هزار امید و آرزو پیش دکتر بروی بعد دکتر بگوید من کار دارم میخواستی مریض نشوی...! میبینی...؟! همین قدر درد دارد!!! گیرم که من نگویم لطف خودت نگوید؟ کین خسته چند نالد هر شب بر آستانم؟ تنهایى راه رفتن سخت نیست … ! تنهایى برگشتن خیلى سخته … باور کن من هم آنقدر رویاهای رنگی کشیده بودم که مداد مشکی ام هیچوقت تراشیده نشد... فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند اما تمام شدنی نیست فصلِ رفتن تو و تنهاییِ من … گاهی نه آشنا درد را می فهمد تنهایی، آرام شد و تنها خدا می داند اگر يک نفر هر آنچه که از درونش برمي آيد را بنويسد بي شک از درون او کسي رفته است... گرَم بیایی و پُرسی چه بُردی اندر خاک ز خاک نعره برآرم که آرزوی تو را! دعاهای سحر گویند اثر دارد آری، اثر دارد اما کِی شبِ عاشق سحر دارد... آدمهاي "معلق" آدمهايی هستند كه تكليفشان با خودشان معلوم نيست هستند و نيستند اصلاً از همان اول به نيتِ نماندن آمدهاند با دست پس میزنند و با پا پيش ميكشندتان وابستهتان ميكنند و در اوجِ وابستگی، رهايتان ميكنند... پدر بزرگم مىگفت: انتظار كارِ مَرد نيست! يک دلِ قوى مىخواهد كه در تنِ مَرد قرارش ندادهاند! زن بايد باشد تا انتظار را تاب بياورد مَرد؛ هزار وُ يک جور فكر مىكند وَ در آخِر مىاندازدش دور. زن امّا، مىماند به هر جان كندنى مىماند !
ولى وقتى ما این همه راهو با هم رفتیم،
نه حتی صمیمی ترین دوست
گاهی باید تنهایی ، درد را فهمید
تنهایی ، خلوت کرد
چه می گذرد در دلت . . .
Power By:
LoxBlog.Com |